رخ خراشیدن (تَ ظَلْ لُ زَ دَ) لطمه زدن. از شدت تأثر و الم خراشیدن چهره: ور عاریتی بازستانند تو رخ را بر عاریتی هیچ بمخراش و بمخروش. ناصرخسرو ادامه... لطمه زدن. از شدت تأثر و الم خراشیدن چهره: ور عاریتی بازستانند تو رخ را بر عاریتی هیچ بمخراش و بمخروش. ناصرخسرو لغت نامه دهخدا
رخ خراشیدن از شدت تاثر و الم خراشیدن چهره، لطمه زدن ادامه... از شدت تاثر و الم خراشیدن چهره، لطمه زدن تصویر رخ خراشیدن فرهنگ لغت هوشیار